که خودت در آرزوی رفتن باشی اما بری سرِ یه کاری که هرروز با یه عالمه
حسرت باید مدارک یه سری آدمِ دیگه رو ترجمه کنی و بدرقشون کنی برن :)))
کارام زود تموم شد گفتم بیام یه سری بزنم !
خونه که تا میرسم از خستگی نا ندارم لبتاپ رو باز کنم !
دیدی چه زود 2 هفته گذشت ؟
دلم میخواست از اولین روز کاریم بنویسم هرروزشو اما نشد !
هروقت حسش بود و فرصت کردم خلاصه مینویسم .
انقد ادما و هویتا و جاهای مختلفی رو تو شناسنامه ها میبینم
که شاخ درمیارم :))) دوس داشتم ثبتشون کنم شمام شاخ دربیارین !
دلم میخواست نظرتون رو راجع به اینم بدونم که موافقین سن خانوم از شوهرش
زیاد باشه یا نه ؟ سن ملاکه براتون ؟
چون اینجا اکثرا میبینم که خانومه مثلا 6 7 سالی بزرگه .
یا 10 سال ! شنیده بودم اما عینا کم و بیش دیده بودم.
باز شبیه نظر سنجی شد مثلا اما تو این وبِ خلوت من جواب نمیده :))
شب تولد مِهدیِ آیداست ! آیدا گفته زود بیا برا کمک
امروزم نیومد دفتر.
پاشم برم کم کم ! با امیر یکم بحثمون شد سرِ میم.
برا اولین بار ! سردیمُ سردیمُ سرد :))))
درست به همون اندازه ای که همه تلاش میکنن آدم شم و از این عاشقیِ
مزخرف دست بردارم دقیقا همون قدر مقاومت میکنم :))))
زندگیِ روتینِ دیگه.
میگذره !
خالی نشدم از حرف اما از هیچی بهتره !
روزتونم مبــــــــــــــآرک معلمایِ قشنگ :)